ساعت تلخ
بعد از مدت ها، به لطف و تشویق یکی از دوستان خوبم، دستم به نوشتن باز شد.
ساعت تلخ
دیروز گر چه سخت ولی امروز هم گذشت
از سایش زمان و عقربه انگار خسته ام
بیچاره من که با همه تنهاییم هنوز
از تکیه دوباره به دیوار خسته ام
دلشوره های من همیشه به من راست گفته اند
از بیقراری و تب و آوار خسته ام
یاری نکرد مرا شب که اینچنین
از چشم های خسته و نم دار خسته ام
دستی به چانه میزنم اما هنوز هم
از خاطرات و بوسه به سیگار خسته ام
شعری نوشتم و برگی سیاه شد
از شعر و دفتر و قلم این بار خسته ام
م.فهیم