چشم تو
تقدیم به بی کران اقیانوس چشمان تو
تا هاله ای از مشرق چشم تو نگیرم
در مغرب زندان نگاه تو اسیرم
هیهات که تا غائله ی چشم تو برپاست
در غمزه ی مژگان سیه فام تو گیرم
دیریست به شوق تو حذر می کنم از عشق
تا کِی بزند بوسه به آماجِ تو تیرم
چون خرمن گیسوی پریشان تو در باد
عمریست پریشانم و از فاصله سیرم
بین من و رویای فریبای تو جنگ است
ترسم که در این معرکه بی تاب بمیرم
م.فهیم