کانال تلگرامی راوی حکایت های باقی
کانال تلگرام راوی حکایت های باقی
عاشقانه هایی از جنس کتاب. اینجا شاملو بخوانید، با تکه ای از بهترین کتاب ها خاطره بازی کنید و بهترین کتاب ها را دانلود کنید.
ravi_hekayat@
کانال تلگرام راوی حکایت های باقی
عاشقانه هایی از جنس کتاب. اینجا شاملو بخوانید، با تکه ای از بهترین کتاب ها خاطره بازی کنید و بهترین کتاب ها را دانلود کنید.
ravi_hekayat@
شب به رویای تو تا صبح که بی خواب گذشت
نقش صد خاطره از خلوت این قاب گذشت
دل که با رنگ جنون طرح تغزل میزد
در پی قافیه از کوی تو بی تاب گذشت
تولدت مبارک
م.فهیم
تقدیم به بی کران اقیانوس چشمان تو
تا هاله ای از مشرق چشم تو نگیرم
در مغرب زندان نگاه تو اسیرم
هیهات که تا غائله ی چشم تو برپاست
در غمزه ی مژگان سیه فام تو گیرم
دیریست به شوق تو حذر می کنم از عشق
تا کِی بزند بوسه به آماجِ تو تیرم
چون خرمن گیسوی پریشان تو در باد
عمریست پریشانم و از فاصله سیرم
بین من و رویای فریبای تو جنگ است
ترسم که در این معرکه بی تاب بمیرم
م.فهیم
دو بیتی
بگدار سرم یکسره سودای تو باشد
بگدار دل گمشده پیدای تو باشد
آغوش اگر با تب آغوش تو گیراست
بگدار قرار دل شیدای تو باشد
م.فهیم
اگر برای ابد، هوای دیدن تو، نیفتد از سر من چه کنم؟
جای قدم های خاطرات تو، در کوچه باغ آرامش اندیشه های من باقیست. بی تو حسرت تجربه ی لذت حیات در دلم زبانه می کشد.
هستی اما خیلی دور..... تولدت مبارک.
آرامش
ماهتاب شب چشمان تو دیدن دارد
ناز آرامش دست تو کشیدن دارد
تا خیال تو شرر بر شب من می ریزد
قصه ی عشق تو تا صبح شنیدن دارد
خوشتر از رایحه ی جنگل گیسوی تو نیست
باد از سمت شکوه تو وزیدن دارد
آسمان تو مرا گر چه بعید است ولی
مرغ جانم به هوای تو پریدن دارد
باغ آرامش آغوش تو همواره بهار
بوسه از شاخه ی لبخند تو چیدن دارد
م.فهیم
جغرافیای فاصله...
تو نیستی و سهم من بی تو، خیال و خاطره هاییست که در هوای تو جامانده.
حال این روزهای من خوش نیست. دچار فاصله ام.
جغرافیای فاصله یعنی نگاه تو وقتی
با حسرتی که در پس پلکت نشست می رفتی
یا اینکه بغض و غزل واره های ابری که
در انحنای چشم نجیبت شکست می رفتی
یعنی ضریح حضرت دست های تو وقتی
شیرازه های دست دخیلم گسست می رفتی
یا قبله گاه نرگس شب واره های گیسویت
وقتی که صبح قامت مردانه بست می رفتی
یعنی هجوم حجم حضور تو تا ابد وقتی
قلبی به رنگ خاطره هایت شکست می رفتی
یا پاره های عطر تنت در هوای آغوشم
وقتی میان تکان های دست میرفتی
م.فهیم
دوری، اما خیلی نزدیک...
سخت دلتنگم و با یاد رخت دمسازم
با شب و فاصله دیوان جنون می سازم
پاک خشکید ترک های دلم، کم دارد
شعر بارانی احساس تو را آوازم
حس دستان تب آلود تو گرما بخش است
با تب تند تپش های دلت هم رازم
غرق منظومه ی دریایی آغوش توام
تا به ساحل برسم قافیه را می بازم
ماهی و در شب تنهایی من تنهایی
با تو افسوس به پایان نرسید آغازم
م.فهیم
وقتی که از حالم خبر داری،...........
به چشمهای نافذت
معتادم
باید مرا
درکمپ آغوشت بخوابانی...
م.فهیم
برای نگاهی نوشتم که دوست نداره تلخ ببینه...
غزل بانو ...
بانو
بانوی رویاهای نادیده
رویای بی تعبیر
بانوی شعر آب و آیینه
احساس شورانگیز
فصل غزل، پاکِ غرورانگیز
آغوش امن بغض های عمیق
همزاد باران های دلشوره
رنگین کمان ماهتاب و نور
آتشفشان بوسه های دور
بانوی آشکار
همراه تو بهار ...
م.فهیم